آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

هر دم از این باغ بری میرسد ... و حالا نابودی کاخ سعد آباد؟؟

با اذن و مساعدت و حرص و طمع سیری ناپذیر آقای قالیباف و سایر مسئولان محترم این کشور عزیز در طی هشت سالی که ایشان شهردار بودند ضربات مهلک و غیر قابل جبرانی به فضای سبز طبیعی، بافت سنتی تهران علی الخصوص منطقه یک و محله دربند وارد شده. باغات و جنگلهای طبیعی به سادگی در چشم به هم زدنی شدند زمین های آماده خانه سازی، درخت ها صد تا صدتا قطع شدند و حالا... خدا شاهده که خیس عرقم از اضطراب این موضوع چون همیشه از دست انداختن به محوطه کاخ سعد آباد میترسیدم که دیگه تنها مجرای نفس کشیدن شده  در منطقه و حالا این خبر.. به خدا اشکم در اومده و میدونم که همون طور که تو پردیسان خیلی شیک خونه سازی کردند و کک کسی نگزید به زودی این گنجینه طبیعی و بزرگ هم ...
21 آذر 1392

دختری که کفش دوست نداشت

یه زمانی یه دختری بود از هر چی کفش و جوراب بیزار یعنی حتی وقتی خیلی خیلی کوچولو بود در اولین فرصت پاپوش و کفش و جورابش رو در می آورد و به گوشه ای پرتاب میکرد.یعنی جنگی بینمون بود تا از خونه در بیاییم بیرون. از ما پوشوندن و از حضرت ایشان به طرفه العینی در آوردن و پرت کردن. نشون به اون نشون که تو بعضی از عکسهای تولد یکسالگیش به لنگه کفش به پاش هست درست مثل سیندرلا! و لنگه بعدی را در اون وانفسا به گوشه ای پرت کرده بود که در اواخر مهمانی یافت شد . و یا این عکس که با وجود اینکه در صندلی ماشینش سفت و قرص و  محکم بسته شده انقدر با نوک پنجه این یکی پا به پشت اون یکی پا زد تا ... اینطور شد! و حالا... همون دختر گوگولی مگولی کفش گریز ی...
20 آذر 1392

میان من و "او" رازیست...

خسته از یک روز پرکار و در حال هضم غصه ای بزرگ و چند روزه ، بعد از تمام شدن کارها و آماده کردن آدرینا برای خواب، میبینم دخترکم هنوز یه عالمه انرژی و میل به بازی داره و تو عوالم خودش داره میگه و میخنده و میدوه و با اسباب بازیهاش مشغوله. آروم به اتاق خوابمون میخزم و دراز میکشم. خیلی زود اون غصه بزرگ حمله میکنه و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو بکنم از ته دلم به گلوم و بعد به چشمام راه باز میکنه و چشمم کمی تر میشه... یهو صدای بغض دار آدرینا من رو از این هپروت در میاره. میخوام بدوم و بجهم و ببینم چی شده که صدای دخترم بغض داره. قبل از اینکه به خودم بیام بالا سرمه و با همون بغضش....شروع میکنه به بوسیدن و بوسیدن و بوسیدنم... دیگه هیچی نمیفهمم ...
20 آذر 1392

خودم رو کچل میکنم فقط به خاطر تو!

از اونموقع که یادمه من موهام بلند بلند بوده! یعنی این شکل و شمایل و قد و اندازه موهای من انگار یه قسمت از چهره ام شده باشه تا دلت بخواهد هم در این رابطه شوهر دارم! یعنی هیچی کی راضی نمیشه هیچ وقت من موهام رو بزنم فکر کن دوران حامگلی و زایمان بچه نی نی کوشولو بزرگ کردن با این وضعیت جونم به لبم رسید و الان شش ماهیه که تصمیم داشتم قطعا موهام رو کوتاه کنم و از شر زحمت خلاص شم چون این روزها به خصوص که یه سر باید باهات یا برات بدوم آی کلافه ام میکنه این موها و شستشو و خشک کردنشون که دیگه نگو جالبش اینه که شوخ شوخکی شش ماهه که به دلایل مختلف جور نمیشد که من برم هیر کات تا اینکه...  هفته پیش شنبه رفتم آرایشگاهم و آرایشگرم نبود...
17 آذر 1392

سالگر عقدمون و سالگرد جشنمون امسال با آدرینا

روز 28 آبان سالگرد عقدمون بود و به همین مناسبت آدرینا صاحب کلی چیزهای خوشگل شد!   من جمله این چادر بازی که خیلی دوستش داشت و از شما چه پنهون به من هم بابت یادآوری خاله بازی حس خوبی میداد!  و بابا جون با کلی برنامه ریزی با کلی دست پر رسید خونه و با این کادوها و این کیک و صد البته تحت تاثیر حضور فرشته گونه آدرینا که حالا برامون راه میره، میدوه، حرف میزنه و میرقصه جشن و گرامیداشت سه نفره مون برگزار شد.   خونه مون هم با سورپرایز آقای همسر صاحب یه ماشین ظرفشویی عالی شد. قبلا از این رو میزی ها داشتیم و من طفره میرفتم از خرید ماشین بزرگ چون میگفتم خوبه که تا ظرف در بیاد فرتی بشوریش و نمونه تا بخواد جمع بشه و پر ...
17 آذر 1392

چرا وبلاگ آدرینا عکس نداره؟

به احترام همه کسانی که تا حالا این سوال رو پرسیدند و گاهی به طریقی جواب گرفتند یا جوابشون مونده این سوال رو ترجیح دادم اینجا جواب بدم. اعتراف میکنم که همیشه از دیدن وبلاگهای خوش آب و رنگ مامانهای عاشق که با عکس دلبندانشون اون رو مزین و دوست داشتنی کردند بسیار بسیار لذت بردم و شاد شدم. و همین جا عذر میخوام که من نتونستم این لذت و شادی متقابل رو به دوستانم هدیه کنم. اینایی که میگم صرفا عقیده شخصی منه و مسلما به هیچ وجه هیچ قصد جسارت به هیچ کسی توش نهفته نیست اینکه وبلاگ آدرینا عکس از خودش نداره دلایل متعددی داره بعضیش عقاید و ترجیحات و یا ملاحظات شخصی من یا پدر آدریناست که از اونجا که دلیل اصلی این مسئله نیستند بیانشون نمیکنم ولی آ...
17 آذر 1392

بازم گردش پاییزی این بار با دوستان

شنبه هفته پیش یعنی 9 آذر که مصادف با پانزدهمین ماهگرد تولد آدرینا بود ، بعد از چند روز تعطیلات عید آلودگی هوا! دیدم هوا ابریه اما به نظر میومد پاکه. چند روزی هم بود که با دوست عزیزمون در صدد ملاقات و به جون هم انداختن این جوجه ها رو داشتیم. من هم یی هو خدا زد پس سرم که چه روز بهتر از امروز؟ سوال از خودم: آدم هشت و نیم صبح روزی که میدونه روز آف دوستشه بهش اس ام اس میده؟! جواب: جوابی ندارم! خلاصه تا ده منتظر شدم و منم دیگه خوابم برد! فکر کنم حدود ده و ربع برام مونا جون اس ام اس داده بودن و اعلام آمادگی کرده بودند. من حدود یازده اس ام اس رو دیدم  و بعد از اون بعد کلی هماهنگی و مشورت که بریم خانه بازی پالیم یا بریم کاخ سعد آباد ، ...
17 آذر 1392

خبر خبر: بازم دندون این دفعه بالا!

من هی به این آقای همسر میگم میگه نه هی من میگم میگه نه من که از 5 شنبه دیدم ولی جمعه پدر جانشم دید که بله! دو تا دندون جلو بالایی سر زدن به سلامتی! یعنی ما تا اینجا شدیم آدرینای 5 دندونه!  البته دندون پایین جلو چهارمی هم یکی تو راهه به طور حتم ولی جالبتر اونکه دندون کرسی متورمه به شدت از آدرینا بعید نیست که اول مثلا دندون عقل در بیاره بعد بقیه دندوناشو! و این شده که ضرورت برگزاری هر چه زودتر جشن دندونی بسی پر رنگتر شده به امید خدا ...
17 آذر 1392

آدرینا چطوری تخم بلدرچین میخوره؟

بدون شرح نوش جون گلهای قالی نوش جون زمین آشپزخونه نوش جون دسته صندلی غذا نوش جون موهای عروسک همه جا تقویت شدن ، دستت درد نکنه مامان جون تو هر فرمی و شکلی و با هر روش پختی از قبیل آب پز و کوکو و یا داخل سوپ یا هر غذایی و ...، یه وقت تخم مرغ یا تخم بلدرچین نخوری ها مامانی، یه وقت تقویت میشی! خوبیت نداره خوب! ...
16 آذر 1392

آدرینا و اولین برف زمستان 92

دیروز آقای همسر عزیز سفارشهای سبزی که داده بودیم رو تحویل گرفته بود و آورد خونه و تا پاسی از شب مشغول سرخ کن، تفت بده، بسته بندی کن بودیم. تازه نمیدونم چرا خدا زد پس سرم و با خمیر یوفکایی که داشتم تازه دو مدل هم یوفکا آماده کردم و آی چرب و چیل خوردیم که داشتیم سکته میکردیم! خلاصه نصفه شب بود که بالاخره خلاص شدم و بعد که اجاق گاز خاموش شد احساس کردم هی ددم وای! چه خونه سرده، دور افتادم همه رادیاتورها رو باز کردن تا اینکه چشمم خورد به کوچه و دیدم بـــــــــــــــه! برف میبارد، برف! (این شعر رو آخ که خیلی دوست میدارما، اصلا به دلم چنگ میزنه این شعر) هیچی دیگه بازم دور افتادم روی آدرینا و باباش پتو درست درمون انداختن و کنترل درجه حرارت اتاقه...
14 آذر 1392